ای بابا محبوب جون...ما وزشامونو کردیم...دیگه نوبت شما جووناست....که عاشقی کنین و از حسای خوب و بی نظیرتون بنویسین..... مرسی که به یاد باد بنفش تیرهای که هر وقت میوزید فقط با خودش غم و مصیبت و بدبختی و اندوه و ناراحتی می آورد......
با اینکه هیچ ارتباطی با شخص من نداشتن اما همیشه می خوندمشون...یه غمی داشت.دید متفاوت به زندگی امیدوارم قلم به دستان هیچ وقت خسته از نوشتن نشن. حیفه...
دکولته بانو
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 ساعت 09:35 ب.ظ
اوهوم... کاش ... البت می گه تو گوگل که می نویسه ... بد به حال ما که افتخار خوندنشو اونجا نداشتیم !!! ... راستی چه عاشقانه ی نازی نوشتی ... حالمو خوب کرد عزیز دلم ... دلم برات تنگههههههههههههههههههههههههههههههههههه بد ! ...
محبوب گلستان خب تاریخ مصرف نوشتن تو بلاگ واسش تموم شده بود.. جایی دیگه مینویسه و اونایی رو که دوست داره میخونه و خیلیا هم که دوست دارن نوشته هاشو میخوننش... ایرن همیشه واسه دل خودش نوشته... دنبال تایید گرفتن از دیگران و جلب توجه نبود حتی تو تلخ ترین و دردناک ترین پست هاش... و حالا این اتفاق خوبیه که جایی مینویسه و کسانی دنبال میکنن نوشته هاش رو که اکثریت شون واقعن نوشته هاش رو میخونن و اگر نظری میذارن براش در مورد خود نوشته اس نه چیز دیگه.. اما با همه این حرفا فک کنم ایرن دوست میداشت که جای این وبلاگ یه دوچرخه داشت که پره هاش بنفش بودن و وقتی دوچرخه رو پا میزد پره ها تو باد براش میرقصیدن وایرن رو از شهری به شهر دیگه مسافر میکردن... تو دوست داشتی جای این وبلاگ چی میداشتی؟
عجب کامنتی بود ... عین همیشه که تو یه جور دیگه میبینی همه چی رو ...
من دوست داشتم جای این وبلاگ یه خونهء خیلی خیلی خیلی خیلی بزرگ داشتم تقریبا اندازهء یه روستا، تا همه اونایی رو که دوستشون دارم می آوردم پیشم زندگی کنن، و براشون بهترین چیزهایی رو که دوست دارن فراهم می کردم که خم به ابروشون نیاد... تا همیشه کنارم باشن و من این همه دلتنگشون نشم
همیشه میخوندمش و امروز یکی از بهترین خبرها رو کیامهر داد که ایرن دوباره نوشت...ممنونم از ایرن به خاطر دوبارن نوشتنش و از گلی قشنگم به خاطر یک اقیانوس مهربونیش
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
تو یک چیزی به ایرن بگو محبوب... خودش می فهمد جایش خالی ست و...
آنچه دلت خواست نه آن می شود
هرچه ایرن خواست همان می شود !
سلام محبوب خوب...
هر کس نمی نویسد گویی جایی خالی ست. بادهای بنفش تیره را مرتب شاید نمی خواندم. اما نبودن اش را دوست ندارم. راست می گویی. کاش ایرن دوباره بنویسد...
متاسفانه نمینویسن..هفته
قبل بود که کل وبشونو
زیر و رو می کردم
حیف...حیف
یاحق...
ای بابا محبوب جون...ما وزشامونو کردیم...دیگه نوبت شما جووناست....که عاشقی کنین و از حسای خوب و بی نظیرتون بنویسین.....
مرسی که به یاد باد بنفش تیرهای که هر وقت میوزید فقط با خودش غم و مصیبت و بدبختی و اندوه و ناراحتی می آورد......
حالا ایرن جون تو بِوَز چیکار داری به جوونا...هرچی ام میخوای با خودت بیار...ما میزاریم رو جف چشامون......
دل من دامنی کوتاه و کفش تبره می خواهد
و روحم باد و طوفانی بنفش و تیره می خواهد
با اینکه هیچ ارتباطی با شخص من نداشتن اما همیشه می خوندمشون...یه غمی داشت.دید متفاوت به زندگی
امیدوارم قلم به دستان هیچ وقت خسته از نوشتن نشن.
حیفه...
اوهوم... کاش ... البت می گه تو گوگل که می نویسه ... بد به حال ما که افتخار خوندنشو اونجا نداشتیم !!! ...
راستی چه عاشقانه ی نازی نوشتی ... حالمو خوب کرد عزیز دلم ... دلم برات تنگههههههههههههههههههههههههههههههههههه بد ! ...
منم خیلی دلم میخواد
حیف که ایرن دیگه دوسمون نداره
آرش : شعرت خیلی زیبا بود
خیلی زیبا نوشتی کاش به این دعوتت لبیک بگه و دوخطی بنویسه
منم منم منممممم دل منم همین چیزی که دل تو می خواد می خواد خب. بنفش خونم کم شده. ایرن کجایییییی؟
محبوب گلستان
خب تاریخ مصرف نوشتن تو بلاگ واسش تموم شده بود..
جایی دیگه مینویسه و اونایی رو که دوست داره میخونه و خیلیا هم که دوست دارن نوشته هاشو میخوننش...
ایرن همیشه واسه دل خودش نوشته... دنبال تایید گرفتن از دیگران و جلب توجه نبود حتی تو تلخ ترین و دردناک ترین پست هاش...
و حالا این اتفاق خوبیه که جایی مینویسه و کسانی دنبال میکنن نوشته هاش رو که اکثریت شون واقعن نوشته هاش رو میخونن و اگر نظری میذارن براش در مورد خود نوشته اس نه چیز دیگه..
اما با همه این حرفا فک کنم ایرن دوست میداشت که جای این وبلاگ یه دوچرخه داشت که پره هاش بنفش بودن و وقتی دوچرخه رو پا میزد پره ها تو باد براش میرقصیدن وایرن رو از شهری به شهر دیگه مسافر میکردن...
تو دوست داشتی جای این وبلاگ چی میداشتی؟
عجب کامنتی بود ... عین همیشه که تو یه جور دیگه میبینی همه چی رو ...
من دوست داشتم جای این وبلاگ یه خونهء خیلی خیلی خیلی خیلی بزرگ داشتم تقریبا اندازهء یه روستا، تا همه اونایی رو که دوستشون دارم می آوردم پیشم زندگی کنن، و براشون بهترین چیزهایی رو که دوست دارن فراهم می کردم که خم به ابروشون نیاد... تا همیشه کنارم باشن و من این همه دلتنگشون نشم
ایرن به خاطر زلال ترین آدم دنیا نوشت...فقط حواست بشه باد نبرتت که آدما عجیب به تو نیاز دارند....
سلام خانوم!
چقدر دلنشین می نویسی! یه جنسی دارن نوشته هات که آشنان!
و چه دوست داشتنیه این ایرن! و تو که به خاطرت برگشت!
دوستی هایتان مستدام!
من امیدوارم ایرن کاریو بکنه که خودشو خوشحال میکنه چه با نوشتن جه یا ننوشتن....دلتنگی های ما خواننده ها به اندازه حال خودش مهم نیست.
خوب منم دلم محبوب می خواد. تکلیف چیه الان؟
همیشه میخوندمش و امروز یکی از بهترین خبرها رو کیامهر داد که ایرن دوباره نوشت...ممنونم از ایرن به خاطر دوبارن نوشتنش و از گلی قشنگم به خاطر یک اقیانوس مهربونیش