رقص کولی

شبی مه آلود زیر نور ماه

رقص کولی

شبی مه آلود زیر نور ماه

سؤال

چرا وقتی یه جریانی اتفاق میفته و تموم میشه و می گذره، بعد که بهش فکر می کنی فقط تموم ِ خوبیاش ذهنتو پر می کنه؟ چرا فقط تموم خاطرات ِ شیرین و دوست داشتنی که از جنس ِ همون زمان ِ وقوعشون هستن به سمت ِ قلب و روحت روونه میشن و از تلخی ها خبری نیست؟ و یادآوری این شیرینی ها هی دلتنگ ترت می کنه؟  

مثل ِ وقتی که یه عزیزی میره و تو هر کاری می کنی نمی تونی بدیهاش رو به خاطر بیاری و هر چی که ازش یادت میاد فقط خوبیه و همین خاطرات بیشتر داغونت می کنه... چرا؟

بارانی باید...

همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید... 

باز روشن می شود زود 

 

تنها فراموش مکن که این حقیقتی است 

بارانی باید تا که رنگین کمانی برآید 

و لیموهایی ترش تا که شربتی گوارا فراهم شود 

 

و گاه روزهایی در زحمت  

تا که از ما انسان هایی تواناتر بسازد. 

 

خورشید دوباره خواهد درخشید، زود 

                                              خواهی دید... 

 

 

 

     "کولین مک کارتی"