از همون روزی که تصمیم گرفتم با وحید ازدواج کنم، می دونستم باید از شهری که توش غریب بودم به شهری برم که احتمالا توش به واسطه ی دوری از خانواده ام، احساس غربت بیشتری خواهم کرد. و این فکر گاهی اونقدر عذابم می داد که اشکام بی اختیار پایین میومد. ولی باز به خودم نهیب می زدم تصمیمی که گرفتم و انتخابی که کردم، حتماً ارزشش رو داره. توی همین یک سالی که گذشت هم، خیلی شب ها بوده که از دلتنگی برای بابا و مامان و راز و امین و افروز حالم بد شده و گاهی واقعا در برابر دلتنگیشون عاجز و ناتوان شدم اما . . .
اما اونقدر محبت خانواده ی وحید خالص و با تموم وجودشونه که هر چی میگذره، کمتر برای دوری از خانواده ام دلتنگی و بی تابی می کنم. مامان طاهره که هر چی از مهربونی، محبت، بزرگواری، دریادلی، صفا و سادگیش بگم، کم گفتم. به نظرم در بخشندگی و مهربونی، بی نظیر و عجوبه اس. از اون آدم هایی که فکر کنم ازشون فقط چند تایی تو دنیا مونده باشه. اعتراف می کنم وقتایی که میرم خونه شون، انگار رفتم خونه ی خودمون. حالم واقعا خوب میشه و سرخوش میشم.
چند روزیه که یکی از انگشت های دست راستم،(همون که از همه بلند تره) آسیب دیده و به دستور دکتر آتل بندی شده، و باید کمتر باهاش کار کنم. از دیروز که مامان اینو فهمیده، برام غذا می فرسته تا وحید شب بیاره خونه. بابا دیروز با ناراحتی و نگرانی زنگ زده که چی شده و کمکی نمی خوای؟
چند شب پیش که وحید شرکت بود و تا آخر شب جلسه داشت، محسن و مریم واسه اینکه من تنها نباشم، اومدن دنبالم و منو با خودشون بردن مهمونی.
حمید واسه یه سرماخوردگی ساده بهم اس ام اس میده و حالمو می پرسه.
مجید واسه هر چیز ِ ساده ای از اون سر شهر، پا میشه میاد تا حمایتمون کنه و یه وقت آب تو دل ما تکون نخوره و همه جوره هوامون رو داره.
خوب همه ی اینا یعنی: دیگه جایی برای دلتنگی ِ دختر ِ حساسی مثل من باقی نمی مونه و فقط می گم خدا رو شکر که دلگرمم به بودنشون.
همه ی اینا رو نوشتم تا از خدا با همه وجودم به رسم دعاهای صبح گاهیم بخوام که حفظشون کنه و سلامت و شاد باشن. دلم نمی خواد غصه و ناراحتیشون رو ببینم. و امیدوارم بتونم محبت هاشون رو جبران کنم.
چقدر خوب وعالی :)
آره، همه شون واقعا به من و تو لطف دارن و خیلی هوامون رو دارن.
ولی عزیزم این ها از خوبی خودت هم هست،
از مهربونی خودت،
همدلی خودت،
صمیمیت خودت،
فرشتگی خودت،
و ...
ای جانم به محبوب نازنین و دوست داشتنی
و خانواده ی گرامی باقرلو ها.
چقدر این صمیمیت ها و مهربانی ها در این روزگار کم شده
به قول آن غزل ناب وحید خان: مثل"یه حقیقت وسطِ شهرِ دروغای قشنگ"
ما بین اینهمه دشمنی های حساب شده ونشده ای که میخوانم و میبینم چقدر این پستت را دوست داشتم محبوب جانم.
این مهربانی ها وشادی هایتان تا دنیا برقرار است گرما بخش زندگیتان.
پس توهم مثل من رفتی تویک شهرغریب.چقدر خوب که خونواده همسریت انقدر خوبن.اینجوری راحتتر دوری خونوادتو تحمل میکنی
چقدر دلم تنگ شد
قدرشناسی یکی از والاترین خصیصه هاست که آدمهای والا رو متمایز میکنه از بقیه. تو خوبی و قدرشناس و خدا خوبی را مقدرت کرده. جمع تان گرم و صمیمی و پرمهر محبوب عزیز
سلام دوست من
خیلی براتون خوشحالم و امیدوارم این دلگرمی ها همواره و همیشه ادامه داشته باشه و هیچ وقت غم نبینین...
چشم بد از خوشی هایتان دور
آسمان روزهایتان آبی، زمین زندگی تان سبز و آسمان دلتان آبی. همیشه ی خدا :-)
خدا بد نده خواهر
دستت چی شده ؟
وقتی تو که خودت یکی از خوبای دنیایی از مامان طاهرهع انقدر خوب میگی معلوم میشه چقدر خوب و نازنینه
خدا به همشون عمر و سلامتی بده
هم خانواده تو هم خانواده وحید
نفرمائید حاج خانوم ! ارادت داریم
خوبی از خودته بی تعارف ... کللن زندگی و روزگار اینجوریه که رفتار دیگران با ما معمولن بازتابی از رفتارهای خود ماست ... ولی انصافن باقرلوها ام خب یدونه ان !!!
امیدوارم همیشه اوضاع و احوال زندگیت به همین خوبی که هست نه !!!!!!!، خوب تره ، خوبتر بشه
خدا همه خانواده مهربان باقرلو را که الان محبوب جان شما هم عضوی از آنها هستید را حفظ کنه واسه هم .
محبوب جان اابته خانواده باقرلو هم انصافا خوش شانس هستند .ما دستمون رو تا آرنج تو عسل کنیم بگذاریم دهن مهربان باز هم شبها آهنگ خاله جون قربونتم رو واسه مانی میزاره تا مانی به صورت ریشه ای خاله هاشو دوست داشته باشه نه ما رو .میبینی شانس رو .
ما انقدر وصف مهربونی و محبوبیت شما
رو شنیدیم که مـــــطمئنا این نوع رفتار
متقابل هم به خاطر خوبیهای خودتونه
محبوب جانم...امیدوارم این خانواده
مهربون وخوش قلب تا همـــــیشه
سلامت و شاد باشن وایــــشاله
دست شماهم زود خــوب خوب
بشه...پایدار باشید...........
یاحق...
خودت خوبی عزیز...به قول محمد علی یوسفی...
"تو خوبی
تمام وجود تو خوب است
همیشه تو خوبی
به هر حالتی باشی ای دوست خوبی
تو با بودنت مهر می آفرینی
وگر هم نباشی شمیم تو پیداست
تو خوبی
تو از جان جانها خبرداری
تو اسرار را می شناسی
تو سبزی
تو از نسل فصل بهاری
پر از دستهایت شکوفه
وجود تو سرشار جود است
که جود تو خوب است
نمود تو باران و دریا نمادت
نماد تو زیبا، نمود تو خوب است"...
چه پست ناناز جونی ... چقدر برام آشنا اند این آدمایی که تو پستت ازشون نوشتی ! ...
ضمنا خوبی و مهربونی و صفا و صداقت از خودتونه حج خانوم ...
خوبی ِ باقرلوها اینقدی هست که منی که تازه با وبلاگهای شما خانواده ی خوب آشنا شدم با تک تک پست هاتون لبخند میاد رو لبم ...
میدونی گلی....توی دوره زمونه ای که بچه به مادر و پدرش رحم نمیکنه روزگاری که پدر به بچه و برادر به برادر نارو میزنه خیلیه اینجور کسانی کنار آدم باشن اون وقته که دیگه توی جهنمم باشی بهت سخت نمیگذره...خدا رو شکر به خاطر بودنشون و ممنون که مواظب گلی ما هستند اما یه چیزیم درتایید نظر وحید خان باید بگم و اون اینکه وقتی یه خوابگاه بزرگی مثل فاطمیه و یه دانشکده عریض و طویل مثل علوم اجتماعی عاشق تو میشن اونقد که تو هر اطاقی حداقل یه دوست داشتی مگه میشه توی دل یه خانواده مهربونی که دختر هم ندارن جای خودتو باز نکنی گل خانوم....خدا هم مامان و بابای عزیزتو برات حفظ کنه و هم خانواده همسر عزیزت رو...
سلام
من مدیرشبکه اشتراک لینک آزادمهر هستم.
بهتون تبریک میگم بخاطر وبلاگ خوبی که دارید.
آزادمهر یک شبکه ی اشتراک لینک وبلاگ است که سعی دارد وبلاگ های را دور هم جمع کند تا راحتتر بتوانند باهم در ارتباط باشند ،مطالب همدیگر را بخوانند ،نظر بدهند و از ایده های همدیگر استفاده کنند.
لطفا بعد از دریافت این پیام با ما تماس بگیرید.
منتظر حضور گرمتان هستیم.
www.azadmehr.com
راه های ارتباطی ما:
Email: azad.mehr@chmail.ir
عضویت در آزادمهر و ارسال پیام به admin از طریق اکانت آزادمهر خود
ارسال پیامک به شماره ی: 30005720000031
"آزادمهر را به دوستان خود معرفی کنید"
تو هم که خیلی وقته ننوشتی بچه! (آیکون "ستاد آمارگیری از بازماندگان زلزله ی فیسبوک!")...
تولدت مبارک
محبوب جانم تولدت مباررررررررررک عزیز دل مهربونم
محبوب خوب و مهربانم
آرزو میکنم تا دنیا برقراره چشمهایت را سرشار از شادی ببینم و خنده را بر لبهایت و قلبت را مملو از مهر و عشقی که ذکاتش را مدام روانه ی دلهایمان میکنی..
تولدت مبارک نازنین
خانم قشنگ مینویسی، پس چرا اینقدر دیر بدیر؟